-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل رفت وز جان خبر ندارم این بود سخن دگر ندارم
2 گرچه شدهام چو موی بی او یک موی ازو خبر ندارم
3 همچون گویم که در ره او دارم سر او و سر ندارم
4 هم بی خبرم ز کار هر دم هم یک دم کارگر ندارم
5 راه است بدو ز ذره ذره من دیدهٔ راهبر ندارم
6 خورشید همه جهان گرفته است من سوخته دل نظر ندارم
7 چندان که روم به نیستی در از هستی او گذر ندارم
8 فریاد که زیر پرده مردم افسوس که پرده در ندارم
9 گرچه همه چیزها بدیدم جز نام ز نامور ندارم
10 زان چیز که اصل چیزها اوست مویی خبر و اثر ندارم
11 دردا که شدم به خاک و در دست جز باد ز خشک و تر ندارم
12 فیالجمله نصیبهای که بایست گر دارم ازو وگر ندارم
13 افسانهٔ عشق او شدم من وافسانه جزین ز بر ندارم
14 با این همه ناامیدی عشق دل از غم عشق بر ندارم
15 سیمرغ جهانم و چو عطار یک مرغ به زیر پر ندارم