کار ندارم از جلال الدین محمد مولوی غزل 465

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

کار ندارم جز این کارگه و کارم اوست

1 کار ندارم جز این کارگه و کارم اوست لاف زنم لاف لاف چونک خریدارم اوست

2 طوطی گویا شدم چون شکرستانم اوست بلبل بویا شدم چون گل و گلزارم اوست

3 پر به ملک برزنم چون پر و بالم از اوست سر به فلک برزنم چون سر و دستارم اوست

4 جان و دلم ساکنست زانک دل و جانم اوست قافله‌ام ایمنست قافله سالارم اوست

5 بر مثل گلستان رنگرزم خم اوست بر مثل آفتاب تیغ گهردارم اوست

6 خانه جسمم چرا سجده گه خلق شد زانک به روز و به شب بر در و دیوارم اوست

7 دست به دست جز او می‌نسپارد دلم زانک طبیب غم این دل بیمارم اوست

8 بر رخ هر کس که نیست داغ غلامی او گر پدر من بود دشمن و اغیارم اوست

9 ای که تو مفلس شدی سنگ به دل برزدی صله ز من خواه زانک مخزن و انبارم اوست

10 شاه مرا خوانده است چون نروم پیش شاه منکر او چون شوم چون همه اقرارم اوست

11 گفت خمش چند چند لاف تو و گفت تو من چه کنم ای عزیز گفتن بسیارم اوست

عکس نوشته
کامنت
comment