1 من زخم ترا به هیچ مرهم ندهم یکی موی ترا بهر دو عالم ندهم
2 گفتم جان را بیار محرم ندهم از گفتهٔ خود بیش دهم کم ندهم
1 آن یکی از خشم مادر را بکشت هم به زخم خنجر و هم زخم مشت
2 آن یکی گفتش که از بد گوهری یاد ناوردی تو حق مادری
1 چون رسیدند آن نفر نزدیک او بانگ بر زد هی کیانید اتقو
2 با ادب گفتند ما از دوستان بهر پرسش آمدیم اینجا بجان
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم