1 ندهم تن بجز از عریانی این سر است و ره بی سامانی
2 خنک آن کاسب قانع که خرید آبرو با عرق پیشانی
3 بازی نعمت الوان نخوری گر بیابی مزه بی نانی
4 بگرانقدری خود خواجه مناز این گرانی بتو باد ارزانی
1 قرب حق جویی؟ رضا جو باش خلق الله را نیست غیر از طاق دلها راه، آن درگاه را
2 تا شود آگاه از احوال هر نزدیک و دور برفراز تخت از آن جا داده ایزد شاه را
1 غمی در دل کند ماتم سرا صحرا و گلشن را غبار دیده شام تیره سازد روز روشن را
2 ز خرج مال ای منعم، کسی نقصان نمی بیند جوی بر باد دادن، کم نسازد قدر خرمن را
1 پوشیده پرده گر دوست روی سیاه ما را رنگ خجالت آورد بر رو گناه ما را
2 پیری خلاص میکرد ما را از روی عالم گر سنگ ره نمیشد عینک نگاه ما را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به