مه را وجود گفتن با روی از اثیر اخسیکتی غزل 112

اثیر اخسیکتی

آثار اثیر اخسیکتی

اثیر اخسیکتی

مه را وجود گفتن با روی او نیارم

1 مه را وجود گفتن با روی او نیارم تشبیه شام بستن بر موی او نیارم

2 گفتم که خوانمش جان دل گفت آن تودانی من باری این دلیری با خوی او نیارم

3 خواند مر اسک خود وین طرفه تر که هرگز از بیم او چمیدن در کوی او نیارم

4 دریا کشم بساغر لیکن چو با وی افتم گربط شوم گذشتن از جوی او نیارم

5 صد بار آب رویم رویش ببرد والله این بار اگر برد جان برروی او نیارم

6 خواهم که گوی باشم، چو گان حکم اورا چون بنگرم به بینم بازوی او نیارم

7 چون اوست کعبه دل من جمله روی کردم وان روی تو توانم جز سوی او نیارم

8 گر باد صبح گردم هرجا که رهنوردم جز خاک او نبوسم جز بوی او نیارم

عکس نوشته
کامنت
comment