- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مه را وجود گفتن با روی او نیارم تشبیه شام بستن بر موی او نیارم
2 گفتم که خوانمش جان دل گفت آن تودانی من باری این دلیری با خوی او نیارم
3 خواند مر اسک خود وین طرفه تر که هرگز از بیم او چمیدن در کوی او نیارم
4 دریا کشم بساغر لیکن چو با وی افتم گربط شوم گذشتن از جوی او نیارم
5 صد بار آب رویم رویش ببرد والله این بار اگر برد جان برروی او نیارم
6 خواهم که گوی باشم، چو گان حکم اورا چون بنگرم به بینم بازوی او نیارم
7 چون اوست کعبه دل من جمله روی کردم وان روی تو توانم جز سوی او نیارم
8 گر باد صبح گردم هرجا که رهنوردم جز خاک او نبوسم جز بوی او نیارم