1 برفت عمر و به سوی خدای روی نکردم بشد غنیمت و اوقات جستجوی نکردم
2 ز لوث فسق دل من چگونه دست بشوید؟ به غسل جای ندامت چو دیده چوی نکردم
3 سیاه رویی خود را به آب دیده نشستم به صف مردان خود را سفید روی نکردم
4 طریق شیردلی های شبروان چه شناسم که صحبتی دو سه شب باسگان کوی نکردم؟
5 کجا به حضرت سلطان قبول حال بیاید سری که در خم چوگان عشق گوی نکردم
6 دماغ کرد چنینم که طیب خلق ندانم زکام داشت بر آنم که مشک بوی نکردم
7 به ترک خوی بدم می دهند پند، ولیکن کنون چگونه کنم، کز نخست خوی نکردم؟
8 تمام عمر برانداختم به کذب که هرگز به صدق پیش خدا قامت دو توی نکردم
9 وبال من همه شعر آمد و دریغ که خسرو نگفت «خاموش » و من ترک گفتگوی نکردم