1 بر بالش راحتی نیامد سر من با پهلویم آشنا نشد بستر من
2 ره بسته شد از شش جهتم هستم من چون مهره نرد و شش جهت ششدرمن
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 مخواه از دوستان ای دوست عذر کمنگاهی را که هم چشم تو خواهد کرد آخر عذرخواهی را
2 نه خورشید است دارد داغ های او فلک بر دل ز شب هر صبحدم میافکند داغ سیاهی را
1 مژده باد ای دل که باز آن شمع را پروانهام کز نگاه آشنایش از خرد بیگانهام
2 من شرارم دوری آتش نمیسازد مرا تا ز آتش دور گشتم با فنا همخانهام
1 دردا که یار بر سر لطف نهان نماند نامهربان دو روز به ما مهربان نماند
2 شرمنده ی سگان ویم، بعد مرگ هم کز سوز سینه در تن من استخوان نماند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به