1 ز اندازه بگذشت آرزو، طاقت ندارم بیش از این دیدم که هجران چون بود، دیگر نیارم بیش از این
2 دل تشنه دیدار تو، جان میهمان یک نفس ای آشنا، از در مران، بیگانه وارم بیش از این
3 بگذار بوسم پای تو، بس از جهان محنت برم هم، جان تو، کاندر جهان کاری ندارم بیش از این
4 آزرده دیرینه را یک غمزه زن کان به شود مرهم نمی خواهد ز تو جان فگارم بیش از این
5 ای ابر نیسانی، مزن لاف از در غلتان خود کز بهر ایثار رهش در دیده دارم بیش از این
6 آرام گیر، ای بی وفا، یک دم نشین بر چشم تو زان رو که دیدار ترا نبود قرارم بیش از این
7 خسرو چو موید از غمت، زاندوه تو بار گران آخر مسلمانی، منه بر سینه بارم بیش از این