بیش ازین بی همدمی در از خواجوی کرمانی غزل 146

خواجوی کرمانی

آثار خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

بیش ازین بی همدمی در خانه نتوانم نشست

1 بیش ازین بی همدمی در خانه نتوانم نشست بر امید گنج در ویرانه نتوانم نشست

2 در ازل چون با می و میخانه پیمان بسته‌ام تا ابد بی باده و پیمانه نتوانم نشست

3 ایکه افسونم دهی کز مار زلفش سر مپیچ بر سر آتش بدین افسانه نتوانم نشست

4 مرغ جان را تا نسوزد ز آتش دل بال و پر پیش روی شمع چون پروانه نتوانم نشست

5 در چنین دامی که نتوان داشت اومید خلاص روز و شب در آرزوی دانه نتوانم نشست

6 منکه در زنجیرم از سودای زلف دلبران بی پریروئی چنین دیوانه نتوانم نشست

7 آتش عشقش دلم را زنده می‌دارد چو شمع ورنه زینسان مرده دل در خانه نتوانم نشست

8 یکنفس بی‌اشک می‌خواهم که بنشینم ولیک در میان بحر بی دردانه نتوانم نشست

9 اهل دل گویند خواجو از سر جان برمخیز چون نخیرم زانکه بی‌جانانه نتوانم نشست

عکس نوشته
کامنت
comment