- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 توانم از همه خوبان نظر بگردانم مجال نیست کزان خوش پسر بگردانم
2 خوش آن زمان که به بویش نهفته می نگرم چو سوی من نگرد، پس نظر بگردانم
3 مرا به بند مؤذن زبون کند هر روز چنانکه آب در این چشم تر بگردانم
4 چنان ز دست تو مسکین شدم که خوبان را اگر به راه ببینم، گذر بگردانم
5 کمر چه بندی، بگذار تا به گرد میانت دو دست خویش به جای کمر بگردانم
6 توانم این که مگس از شکر برانم، لیک ز دل مگس به چسان از شکر دانم
7 ز رشک سوخته شد، خسرو، ار بود دستم ز زلف تو ره باد سحر بگردانم