-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دوش از وثاق دلبری سرمست بیرون آمدم هیچم نبود از خود خبر تا بی خبر چون آمدم
2 دستم چو از نیرنگ او آمد به زیر سنگ او بر چهرهٔ گلرنگ او چون لاله در خون آمدم
3 گاهی ز جان بی جان شدم گاهی ز دل بریان شدم هر لحظه دیگر سان شدم هر دم دگرگون آمدم
4 در فرقت آن نازنین گشتم همه روی زمین گویی نبودم پیش ازین عاشق هم اکنون آمدم
5 چون نیستی اندر عیان، در نیستی گشتم نهان تا هرچه دیدم در جهان از جمله بیرون آمدم
6 از فقر رو کردم سیه عطار را کردم تبه رفعت رها کردم به ره از خویش بیرون آمدم