-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 با روی چون گلنارش از برگ سمن باز آمدم با زلف عنبر بارش از مشک ختن باز آمدم
2 تا آن نگار سیمبر شد شمع ایوانی دگر مردم چو شمع انجمن وز انجمن باز آمدم
3 گفتم ببینم روی او یا راه یابم سوی او رفتم ز جان در کوی او وز جان و تن باز آمدم
4 از عشق آن جان جهان بگذشتم از جان و جهان وز مهر آن سرو روان از نارون باز آمدم
5 چون باد صبح از بوستان آورد بوی دوستان رفتم ز شوق از خویشتن وز خویشتن باز آمدم
6 تا برگ گلبرگ رخش دارم ندارم برگ گل تا آمدم در کویش از طرف چمن باز آمدم
7 میرفت و میگفت ای گدا از من بیازردی چرا گر زانکه داری ماجرا بازآ که من باز آمدم
8 وقتی اگر من پیش ازین با خود ز راه بیخودی گفتم کزو باز آیم از باز آمدن باز آمدم
9 خواجو به کام دوستان سوی وطن باز آمدی ای دوستان از آمدن سوی وطن باز آمدم