-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز غم گر سوختم، نزدیک یار مهوش خویشم شدم خاکستر، اما همنشین آتش خویشم
2 بهر جا باشد او، من دور گرد آن سر کویم خیالش تا بدل جا کرده، من هجران کش خویشم
3 فلک را نیست جرم،این اضطراب از خویشتن دارم در این مجمر شرار آسا سپند آتش خویشم
4 چو حرف وصل گوید، خویش را دور افگنم اول برای صید مطلب تیر روی ترکش خویشم
5 سراپا گرچه واعظ هستیم باشد ازو، لیکن شررسان در فلاخن، از فروغ آتش خویشم