-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آنک بیرون از جهان بد در جهان آوردمش و آنک میکرد او کرانه در میان آوردمش
2 آنک عشوه کار او بد عشوهای بنمودمش و آنک از من سر کشیدی کشکشان آوردمش
3 آنک هر صبحی تقاضا میکند جان را ز من از تقاضا بر تقاضا من به جان آوردمش
4 جان سرگردان که گم شد در بیابان فراق از بیابانها سوی دارالامان آوردمش
5 گفت جان من مینیایم تا بننمایی نشان کو نشان کو مهر سلطان من نشان آوردمش
6 مهربانی کردن این باشد که بستم دست دزد دست بسته پیش میر مهربان آوردمش
7 چونک یک گوشه ردای مصطفی آمد به دست آنک بد در قعر دوزخ در جنان آوردمش