بسکه کاهیدم ز غم، با خرده از واعظ قزوینی غزل 300

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

بسکه کاهیدم ز غم، با خرده جان تن نماند

1 بسکه کاهیدم ز غم، با خرده جان تن نماند جز گریبانی و دامانی، چو گل از من نماند

2 چون خرامیدی بگلشن،سرو بر جا ماند خشک تا تو رفتی، رنگ در روی گل و گلشن نماند

3 از وجودم گر اثر نگذاشت درد عشق دوست بالم از شادی، که در عالم مرا دشمن نماند

4 نی همین از آهم آتش در دل خارا فتاد بسکه بر من سوخت، آتش در دل آهن نماند

5 چشم بگشا ای خور تابان بحالم یک نظر زآنکه از دود دل من، چشم در روزن نماند

6 مد کلک من نیامد سینه چاکی را بکار یادگار بخیه یی زین رشته و سوزن نماند

7 تا نیفتد در میان وارثان، واعظ نزاع رفتم و مالی به غیر از حرف چند از من نماند

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر