1 شدم بازیچهٔ طفلان که در هرجا که بنشینم صد آهوچشم چون مجنون به گرد خویش میبینم
2 شبی خواهم به بزمت آیم آن ساعت که می نوشی حریفان تو برخیزند و من تا روز بنشینم
3 نخواهم کس نشیند در رهت کز پا کشد خاری بهل تا خاک راهت را به مژگان جمله برچینم
4 به نازم میکشی پنهان و گر قصدم کند غیری نمایی مهربانیها که دشمن میرد از کینم
5 به نومیدی خوشم اهلی کزین تلخی فرو خوردن خوش آید دردمندان را حکایتهای شیرینم
6 اهلی اگر از گریه خون سیل بر آرم کی راه امید از خس و خاشاک بشویم