-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 رسیدم در بیابانی که عشق از وی پدید آید بیابد پاکی مطلق در او هر چه پلید آید
2 چه مقدارست مر جان را که گردد کفو مرجان را ولی تو آفتابی بین که بر ذره پدید آید
3 هزاران قفل و هر قفلی به عرض آسمان باشد دو سه حرف چو دندانه بر آن جمله کلید آید
4 یکی لوحیست دل لایح در آن دریای خون سایح شود غازی ز بعد آنک صد باره شهید آید
5 غلام موج این بحرم که هم عیدست و هم نحرم غلام ماهیم که او ز دریا مستفید آید
6 هر آن قطره کز این دریا به ظاهر صورتی یابد یقین میدان که نام او جنید و بایزید آید
7 درآ ای جان و غسلی کن در این دریای بیپایان که از یک قطره غسلت هزاران داد و دید آید
8 خطر دارند کشتیها ز اوج و موج هر دریا امان یابند از موجی کز این بحر سعید آید
9 چو عارف را و عاشق را به هر ساعت بود عیدی نباشد منتظر سالی که تا ایام عید آید