من دردمند و ناتوان او از اهلی شیرازی غزل 1123

اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

من دردمند و ناتوان او سرکش و خونخواره هم

1 من دردمند و ناتوان او سرکش و خونخواره هم حالم خراب از جور او کار دل بیچاره هم

2 هجرش همه محنت بود وصل آتش حسرت بود نی دوریم طاقت بود نی طاقت نظاره هم

3 ز آهوی چشم آنجوان این پیر زار ناتوان مجنون صفت شد در جهان سرگشته و آواره هم

4 رویی چو برگ نسترن چشمی چو آهوی ختن مردم فریب و راهزن کافر دل و عیاره هم

5 تا کی بقصد جان ما زلفش کشد باد صبا ایکاش از آن زلف دوتا ما را رسد یکتاره هم

6 زد عاشق ناشاد او صد جامه چاک از یاد او گر این بود بیداد او جانها شود صد پاره هم

7 با چشم مست دلربا گر بنگرد آن بیوفا خلوت نشین پارسا عاشق شود میخواره ام

8 گر من برم زان سرو قد این داغها زیر لحد گلهای آتش تا ابد خیزد ز خار از خاره هم

9 دور از رخ آن نازنین اهلی ز آه آتشین نگذاشت یک گل در زمین بر آسمان استاره هم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر