سنبل از تاب خم موی تو، درهم از واعظ قزوینی غزل 349

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

سنبل از تاب خم موی تو، درهم می‌شود

1 سنبل از تاب خم موی تو، درهم می‌شود غنچه از شرم گل روی تو، شبنم می‌شود

2 گشت داغم دلنشین‌تر، در هوای نو بهار ز آنکه بهتر مهر گیرد، صفحه، چون نم می‌شود

3 لطف می‌گردد به ما، تا می‌رسد بیداد تو زخم ما را آب شمشیر تو، مرهم می‌شود

4 از پی هم‌درد می‌گردد، دل بی‌تاب من؛ موم من گر شمع گردد، شمع ماتم می‌شود!

5 کی شوی بر نفس خود فرمانروا بی‌داغ عشق! بر سر دیوان سلیمانی به خاتم می‌شود

6 می‌شود محروم، هرکس می‌کند کسب هنر می‌رود بیرون ز جنت، هر که آدم می‌شود!

7 شیخ پیری می‌رسد اینک، به صد عز و وقار از تواضع قامت ما پیش او خم می‌شود

8 ما سیه‌روزان غم‌پرور، به محنت زنده‌ایم سبز برگ عیش ما از نخل ماتم می‌شود

9 جز دل بی‌غم نباشد سنگ راه بندگی می‌شوم غمگین دل واعظ چو خرم می‌شود!

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر