1 هرچند فراق پشت امید شکست هرچند جفا دو دست آمال ببست
2 نومید نمیشود دل عاشق مست مردم برسد به هر چه همت دربست
1 بود شیخی دایما او وامدار از جوامردی که بود آن نامدار
2 ده هزاران وام کردی از مهان خرج کردی بر فقیران جهان
1 آن غلامک را چو دید اهل ذکا آن دگر را کرد اشارت که بیا
2 کاف رحمت گفتمش تصغیر نیست جد گود فرزندکم تحقیر نیست
1 من چوب گرفتم به کفم عود آمد من بد کردم بدیم مسعود آمد
2 گوید که در صفر سفر نیکو نیست کردم سفر و مرا چنین سود آمد
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو