1 هرچند بود کلید هر کار زبان مگشای بقول هرزه بسیار زبان
2 ایخواجه تو شمعی و سخن باد هواست خواهی نرود سرت نگهدار زبان
1 ز عاشقان همه قصد جراحت است او را ازین جراحت ما تاچه حاجت است او را
2 بخنده نمیکن خون کند دل ریشم شکر لبی که کمال ملاحت است او را
1 مژده گل چه میدهی عاشق مستمند را داغ دل است هر گلی مرغ اسیر بند را
2 دود درون من ترا دفع گزند بس بود جان کسی چه میکنی دود دل سپند را
1 باز چون شمع سحر رشته جان سوخت مرا مرده بودم دگر آن شمع بر افروخت مرا
2 چون شهیدان توشد جامه خونین کفنم در ازل عشق تو این جامه بتن دوخت مرا