1 چگونه سوی تن از شرم باز میگردد کفی که بهر گرفتن دراز میگردد
2 جهان هستی، اگر هست این که من دیدم چرا نفس چو فرورفت، باز میگردد
3 مکن بدشمن سرکش ملایمت که بشمع زبان شعله ز نرمی دراز می گردد
1 تو صاف باش و، مزن حرف دردنوشی ما که به ز بار علایق سبو بدوشی ما
2 توان ز جوش مریدان به گرد ما دانست ز خارخار هوس بوده شال پوشی ما
1 ریش سازد ز نزاکت گل رخسار ترا گر خلد خار به پا طالب دیدار ترا
2 فرصت چشم گشودن به نگاهی ندهد کس چو حیرت نکشد غیرت رخسار ترا