1 چند باشی با بدان یاد از نکو خواهی بکن یاد تنها ماندگان کنج غم گاهی بکن
2 تابکی چونشمع باشی شب نشین بزم غیر جان من اندیشه از آه سحرگاهی بکن
3 بر منت چون ماه نو از گوشه ابرو نظر گر بهر روزی میسر نیست درماهی بکن
4 عاشقان از پیش میرانی و میخوانی رقیب منع نیکو خواه تا کی ترک بد خواهی بکن
5 بیش ازین راه نظر بر مردم چشمم مبند تا توانی در دل اهل نظر راهی بکن
6 خامشی سودی ندارد بیش ازین کافر دلان اهلی از سوز جگر گاهی تو هم آهی بکن
7 بعد ازین پا بر سر سنگ بلا خواهم زدن هرچه خواهم دید بر وی پشت پا خواهم زدن
8 عاشق دیوانه را پروای خان و مان کجاست گلخنی خواهم شد آتش در سرا خواهم زدن
9 من که نتوانم ز خوی نازک او آه زد آه اگر یابم مجالی نعره ها خواهم زدن
10 خواهم آخر سر بپای بوته خاری نهاد همچو مجنون خیمه در دشت فنا خواهم زدن
11 چند پیش او حریف او شود با من رقیب بعد ازین اهلی بخونخوردن صلا خواهم زدن