چند روز است از جلال الدین محمد مولوی غزل 2861

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

چند روز است که شطرنج عجب می‌بازی

1 چند روز است که شطرنج عجب می‌بازی دانه بوالعجب و دام عجب می‌سازی

2 کی برد جان ز تو گر ز آنک تو دل سخت کنی کی برد سر ز تو گر ز آنک بدین پردازی

3 صفت حکم تو در خون شهیدان رقصد مرگ موش است ولیکن بر گربه بازی

4 بدگمان باشد عاشق تو از این‌ها دوری همه لطفی و ز سر لطف دگر آغازی

5 همچو نایم ز لبت می‌چشم و می‌نالم کم زنم تا نکند کس طمع انبازی

6 نای اگر ناله کند لیک از او بوی لبت برسد سوی دماغ و بکند غمازی

7 تو که می ناله کنی گر نه پی طراری است از گزافه تو چنین خوش دم و خوش آوازی

8 نه هر آواز گواه است خبر می‌آرد این خبر فهم کن ار همنفس آن رازی

9 ای دل از خویش و از اندیشه تهی شو زیرا نی تهی گشت از آن یافت ز وی دمسازی

عکس نوشته
کامنت
comment