1 تا کی خمار محنت آن سیمبر کشم او می خورد بمردم و من دردسر کشم
2 درد مرا بغیر چه نسبت که مدعی خار از قدم بر آرد و من از جگر کشم
3 ظاهر شود خرابی عالم ز سیل اشک روزی که من گلیم خود از آب برکشم
4 من مست خود مرادم و ناصح مرا ز می چندانکه منع بیش کند بیشتر کشم
5 گر نوشم از سفال سگان تو دردیی بهتر ز آب خضر که از جام زرکشم
6 بعد از هزار سال که یکجام دادیم بختم امان نداد که جام دگر کشم
7 اهلی بهل که ناوک او در دلم بود حیف است تیر یار که از دل بدر کشم