1 زمانه اسب و تو رایض، به رای خویشت تاز زمانه گوی و تو چوگان به رای خویشت باز
2 اگرچه چنگ نوازان لطیف دست بوند فدای دست قلم باد دست چنگ نواز
3 تویی، که جور و بخیلی به تو گرفت نشیب چنانکه داد و سخاوت به تو گرفت فراز
1 به خیره برشمرد سیر خورده گرسنه را چنان که درد کسان بر دگر کسی خوارست
2 چو پوست روبه ببینی به خان واتگران بدان که: تهمت او دنبهٔ به سر کارست
1 به دور عدل تو در زیر چرخ مینایی چنان گریخت ز دهر دو رنگ، رنگ فتور
2 که باز شانه کند همچو باد سنبل را به نیش چنگل خون ریز تارک عصفور
1 گل دگر ره به گلستان آمد وارهٔ باغ و بوستان آمد
2 وار آذر گذشت و شعلهٔ او شعلهٔ لاله را زمان آمد
1 هرکه نامخت ازگذشت روزگار نیز ناموزد ز هیچ آموزگار
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به