- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خوش آمدش بنشست بر کوه ژرف پس افگند از آن شهر سنگی شگرف
2 بسی رنج بردند زآن چارماه سرکنگره ش برکشید او به ماه
3 رخامین یکی سنگ بر پای کرد سر پیکر خویش را جای کرد
4 کف دست او باز کرده ز هم بر او بر نبشته یکی بیش و کم
5 که این چهره ی کوش گردنکش است که هنگام پیگار چون آتش است
6 ستاننده ی تاج شاهان به گرز گشاینده ی خاور از فرّ و برز
7 برآن جا نوشت آنچه خود کرده بود همان شهر کاو بر سر آورده بود
8 بپرداخت از او مرد و زن سی هزار کشاورز و بازاری و پیشه کار
9 ز کشور بیاورد و در شهر کرد به مایه ز هر چیزشان بهر کرد
10 خورش داد و گاو و خر و گوسفند به بازاری و مردم کشتمند
11 نهادند کوشان بدان شهر نام برآورده ی کوش جوینده کام
12 که چینی همی خواندش فرونه به انبوه شهری ز بار و بنه
13 سر سال فرمودشان تا همه شود پیش آن پیل مردم رمه
14 پرستش کنان پیش آن پیکرش ستایش نمایند بر افسرش