- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آفتاب حسن او از مه نقابی بسته است نور چشم او از آن بر چشم ما بنشسته است
2 جان ما با عشق از روز ازل پیوسته است تا ابد جان همچنان با حضرتت پیوسته است
3 دیگران پابستهٔ دنیی و عقبی مانده اند ای خوشا وقت کسی کز این و آن وارسته است
4 عشق سرمست است و رندان تندرست ازذوق او عقل مخمور است و دور از عاشقان دلخسته است
5 عقل اگر بینی بگیرش زود نزد ما بیار زآنکه او از بندگی شاه رندان خسته است
6 زاهد رعنا اگر اظهار و جدی می کند از کرم عیبش مکن کز خود به خود وابسته است
7 نعمة الله خم می مستانه می نوشد به ذوق ساغر و پیمانهٔ ما را به هم بشکسته است