1 غمش تا در دلم مَأوا گرفته است سرم چون زلف او سودا گرفته است
2 لب چون آتشش آب حیات است از آن آب آتشی در ما گرفته است
3 هُمای همتم عمری است کز جان هوای آن قد و بالا گرفته است
4 شدم عاشق به بالای بلندش که کار عاشقان بالا گرفته است
5 چو ما در سایهٔ الطاف اوییم چرا او سایه از ما وا گرفته است؟
6 نسیم صبح، عنبر بوست امروز مگر یارم ره صحرا گرفته است؟
7 ز دریای دو چشمم گوهر اشک جهان در لؤلؤ لالا گرفته است
8 حدیث حافظ ای سرو سمنبوی به وصف قد تو بالا گرفته است