دُرد دردش دردخواری از شاه نعمت‌الله ولی غزل 972

شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

دُرد دردش دردخواری بایدش

1 دُرد دردش دردخواری بایدش دردمندی بردباری بایدش

2 گر بنالد بلبلی عیبش مکن عاشق است و گلعذاری بایدش

3 دل به دلبر جان به جانان می دهد هر که او وصل نگاری بایدش

4 رند سرمستی که می نوشد مدام خوش حریفی و کناری بایدش

5 در چنین میدان که ما گوئی زدیم پادشاهی شهسواری بایدش

6 دل بود آئینه او آئینه دار آینه آئینه داری بایدش

7 یار یاران ترک اغیاران کند گرچه سید یار غاری بایدش

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر