1 لب نگر وان دهان خندانش وان خم طره پریشانش
2 روی چون بامداد تابستان زلف همچون شب زمستانش
3 تیر بالای او بخست مرا از گشاد ره گریبانش
4 دامن از ما همی کشد امروز چنگ ما روز حشر و دامانش
5 کوفته ماند شخص چون زر من از دل سخت همچو سندانش
6 چون فرو برد در دلم دندان جان فرستم به مزد دندانش
7 دل من گشت خون و خون دلم آب شد در چه زنخدانش
8 خسروا، پرسشی بکن که به دل خار دارم ز نوک مژگانش
دیدگاهها **