-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 غم او ساخت دلم تنگ و، هم او بگشاید دانه از آب گره گشت و، ازو بگشاید
2 در خور حوصله خویش برد هرکس فیض طاقتی کو که نقاب از رخ او بگشاید؟
3 کشور فتح، مسخر ز شکست تو شود این دیاریست که با تیغ عدو بگشاید
4 دل، خوش از صبر به تنگ آمده، کو زور غمی که ز چاک دلم این بند رفو بگشاید؟!
5 آب شرمیست در آن رخ که نبندد صورت کلک نقاش اگر چهره او بگشاید
6 کیست با او سخن کشتن واعظ گوید؟ سر حرفی مگر آن تندی خو بگشاید!