شامش از صبح فروزنده درآویخته از خواجوی کرمانی غزل 88

خواجوی کرمانی

آثار خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

شامش از صبح فروزنده درآویخته است

1 شامش از صبح فروزنده درآویخته است شبش از چشمهٔ خورشید برانگیخته است

2 گوئیا آنک گلستان رخش می‌آراست سنبل افشانده و بر برگ سمن ریخته است

3 یا نه مشاطه ز بیخویشتنی گرد عبیر گرد آئینه چینش بخطا بیخته است

4 تا چه دیدست که آن سنبل گل‌فرسا را دستها بسته و از سرو درآویخته است

5 نتوان در خم ابروی سیاهش پیوست آنک پیوند من سوخته بگسیخته است

6 تا زدی در دل من خیمه باقبال غمت شادی از جان من غمزده بگریخته است

7 جان خواجو ز غبار قدمت خالی نیست زانک با خاک سر کوت برآمیخته است

عکس نوشته
کامنت
comment