- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 اقتدارش رایت خورشید بر گردون زده است بارگاهش خیمه جمشید بر هامون زده است
2 خاک درگاهش چو عقد گلستان از باد صبح آتش اندر آبروی لولوی مکنون زده است
3 طرف حکم اوست هر دُر شب افروزی که صنع تا قیامت بر ستام ابلق گردون زده است
4 زّر احسانش که موزون نیست در معیار وهم در سرا ضرب ضمیر من زر موزون زده است
5 از پی کامش هوا بر کارگاه اعتدال مهره ی بر روی این دیبای سقلاطون زده است
6 هر که معجون خلاف اوسرشته است آسمان زهره داروی فنا- حالی بر آن معجون زده است