حکایت کرد مرا دوستی که دل بمحبت او نیازی داشت و جان بصحبت او اهتزازی، که وقتی از اوقات که ایام صبی چون نسیم صبا بر من بگذشت و فراش روز و شب فراش عیش و طرب درنوشت. ,
ارغوان عارض زریری شد و تابخانه جوانی بخنق کده پیری بدل گشت و مشک شباب بکافور شیب محجوب شد و موی قیری ببیاض پیری معیوب، شب جوانی را صبح پیری بدمید و لشگر زنگ از سپاه روم برمید. ,
حکایت کرد مرا دوستی که محبت او طراوتی داشت و صحبت او حلاوتی که وقتی در اوائل جوانی بحوادث آسمانی جراب اغتراب بر دوش نهادم و روی بشهر اوش نهادم. ,
عزمی چون باد پوینده و قدمی چون حرص جوینده، زمین سیمای سیمابی داشت و فلک ردای سنجابی، عطار سپهر از پرویزن سحاب کافور ناب می بیخت و سوسن، سیم خام بر فرق خاک میریخت. ,
حکایت کرد مرا دوستی که سمت اخوت داشت و صفت فتوت که وقتی از اوقات که اطراف عذار غدافی بود و کئوس جوانی صافی، در سواد سودای جوانی شیروی کردم و عزیمت سفری در خاطر بپروردم و از خراسان روی بکاشان آوردم، دلی پر طرف و سری پر طلب، بر عصای سیاحت متکی شدم و از عالم پر وقاحت مشتکی. ,
2
فسرت فی طلب الارزاق و القسم
سعیا علی الوجه لا مشیا علی القدم