حکایت کرد مرا دوستی که مودت او ثباتی داشت و محبت او حیاتی، که وقتی از اوقات که ریحان جوانی در لباس شباب و رعونت بود و سپاه برنائی را مدد و معونت. ,
طلیعه جوانی هنوز از لشکر پیری اثری ندیده بود و جاسوس صغر از ناموس کبر خبری نیاورده بود هنوز گلبن عهد شباب نوبر بود و نهال عمر تازه وتر، هنوز حظ عذار چون عهد صبا بصورت و صفت مشکی و معنبری بود. ,
حکایت کرد مرا دوستی که در خطرهای شاق بامن شفیق بود و در سفرهای عراق بامن رفیق، بحکم آمیزش تربت و آویزش غربت با من قرابتی داشت، سببی نه نسبی و نسبتی داشت فضلی وادبی نه عرقی و عصبی. ,
2
اخوک الذی و اساک فی البوس و الرخا
و الا فلا ترکن الی ذاک الاخا