- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 حجتش اینست گوید هر دمی گر بدی چیزی دگر هم دیدمی
2 گر نبیند کودکی احوال عقل عاقلی هرگز کند از عقل نقل
3 ور نبیند عاقلی احوال عشق کم نگردد ماه نیکوفال عشق
4 حسن یوسف دیدهٔ اخوان ندید از دل یعقوب کی شد ناپدید
5 مر عصا را چشم موسی چوب دید چشم غیبی افعی و آشوب دید
6 چشم سر با چشم سر در جنگ بود غالب آمد چشم سر حجت نمود
7 چشم موسی دست خود را دست دید پیش چشم غیب نوری بد پدید
8 این سخن پایان ندارد در کمال پیش هر محروم باشد چون خیال
9 چون حقیقت پیش او فرج و گلوست کم بیان کن پیش او اسرار دوست
10 پیش ما فرج و گلو باشد خیال لاجرم هر دم نماید جان جمال
11 هر که را فرج و گلو آیین و خوست آن لکم دین ولی دین بهر اوست
12 با چنان انکار کوته کن سخن احمدا کم گوی با گبر کهن