- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دریغ صحبت دیرینه وفاداران خوش آن نشاط و تنعم که بود با یاران
2 چو از شکفتن نورزو عیش یاد کنم به چشم من گل، اگر نیستند از آن یاران
3 چو دوستان وفادار رخت بربستند جهان چگونه توان دید بی وفاداران
4 پدید نیست یکی هم از آن، تعالی الله نبوده اند مگر آن خجسته دلداران
5 فراق کرده دل ما خراب و مرهم نه به حقه فلک از بهر این دل افگاران
6 دلا، بدان که به تعبیر هم نمی ارزد جهان که صورت خواب است پیش بیداران
7 عزیز من به متاع زمانه غره مشو که آنست داروی کیسه بران و طراران
8 چو عمر می رود از حرص و آز، جان چه کنی؟ به هرزه چند توان کرد کار بیکاران
9 صلاح نفس مجو، خسرو، ز دل خود، از آنک طبیب مرده نسازد علاج بیماران