1 هست عاقل هر زمانی در غم پیدا شدن هست عاشق هر زمانی بیخود و شیدا شدن
2 عاقلان از غرقه گشتن بر گریز و بر حذر عاشقان را کار و پیشه غرقه دریا شدن
3 عاقلان را راحت از راحت رسانیدن بود عاشقان را ننگ باشد بند راحتها شدن
4 عاشق اندر حلقه باشد از همه تنها چنانک زیت را و آب را در یک محل تنها شدن
5 و آنک باشد در نصیحت دادن عشاق عشق نیست او را حاصلی جز سخره سودا شدن
6 عشق بوی مشک دارد زان سبب رسوا بود مشک را کی چاره باشد از چنین رسوا شدن
7 عشق باشد چون درخت و عاشقان سایه درخت سایه گر چه دور افتد بایدش آن جا شدن
8 بر مقام عقل باید پیر گشتن طفل را در مقام عشق بینی پیر را برنا شدن
9 شمس تبریزی به عشقت هر کی او پستی گزید همچو عشق تو بود در رفعت و بالا شدن