1 دیده با تو چو هم نظر گردد ناوک فتنه را سپر گردد
2 هر که از درد عشق بی خبر است چون ترا دید با خبر گردد
3 زلف روزی که بر رخت گذرد سایه از چاشت بیشتر گردد
4 تا خیالت درون خانه بود صبر می کن، برون در گردد
5 کیمیایی ست آتش عشقت که ازان روی بنده زر گردد
6 قصه من دراز شد ز غمت ور بگویم، درازتر گردد
7 می خورم غم به یادت، اما زهر کی به یاد شکرشکر گردد
8 من ز برگشتن تو می میرم زان نمیرم که عمر برگردد
9 خسرو از کاهش تو شد نی خشک بوسه ای ده که نیشکر گردد