دیده بوصل آرمید دل نشود از اهلی شیرازی غزل 852

اهلی شیرازی

آثار اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

دیده بوصل آرمید دل نشود خوش هنوز

1 دیده بوصل آرمید دل نشود خوش هنوز آب ز سر برگذشت در جگر آتش هنوز

2 آ]وی سرگشته شد کشته به تیر نظر گر نبرد ترک مست دست بترکش هنوز

3 از گذر سیل اشک نقش بصر شسته شد و از اثر خون دل چهره منقش هنوز

4 کار دل آشفتگان راست شد از نوخطان خاطر مجموع ما از تو مشوش هنوز

5 گرچه بروی چو روز زلف چو شب بسته یی روز کنی شام ما از رخ مهوش هنوز

6 سبزه تر خشک شد غنچه گل باد برد نرگس ما خاک شد سرو سهی خوش هنوز

7 خاک تن کوهکن باد بهر گوشه برد صورت شیرین زناز مانده برابرش هنوز

8 هر خس و خاری که بود گشت بکویت عزیز اهلی شوریده بخت خوار و ستم کش هنوز

9 یار اینطایر فرخ چه سبکروح کسی است که برای دل موری بشکار آمد باز

10 مرده بودم بسر رهگذر از رفتن دوست شکر ایزد که مسیحا بگذار آمد باز

11 اهلی از رشگ تو خاری بجگر خورد چه سود زین گل نو که ز باغ تو ببار آمد باز

عکس نوشته
کامنت
comment