از دیده رفت و از دل پر خون از اهلی شیرازی غزل 582

اهلی شیرازی

آثار اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

از دیده رفت و از دل پر خون نمیرود

1 از دیده رفت و از دل پر خون نمیرود در دل چنان نشسته که بیرون نمیرود

2 پندم مده که گر همه عالم کنند سعی سودای لیلی از دل مجنون نمیرود

3 از آتش فراق دل عالمی بسوخت دود دلی عجب که به گردون نمیرود

4 از آب دیده مدعی ام منع میکند من عیب خود کنم که چرا خون نمیرود

5 اهلی، خموش باش که از عشق آن پری کار تو از فسانه و افسون نمیرود

6 زاهدا، می پیش صاحب مشربست آب حیات حیف باشد آب حیوان گر به بی‌مشرب رسد

7 ما کجا اهلی و صاف چشمه نوش از کجا جرعهٔ جامی مگر زان شوخ شیرین‌لب رسد

عکس نوشته
کامنت
comment