1 همی دوم بجهان اندر، از پی روزی دو پای پر شغه و مانده، با دل بریان
1 ساقی بآبگینه بغداد در فکند یاقوت رنگ باده خوشخوار مشکبو
2 گویی که پیش عاشق، معشوق مهربانش بگریست، اوفتاد برخسارش اشگ او
1 جغد که با باز و با کلنگان پرد بشکندش پر و مرز گردد لت لت
1 ما در غم خویش غمگسار خویشیم محنت زدگان روزگار خویشیم
2 سرگشته و شوریده کار خویشیم صیاد نه ایم و هم شکار خویشیم