- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل به زاری دامن زلف جفا کارش گرفت چون از او نگشاد کاری پای دیوارش گرفت
2 سرگران دارد ز خواب ناتوانی غمزهاش باز تا خون کدامین چشم بیدارش گرفت
3 یارب آن طاووس باغ کیست کز رفتار او کبک تعلیم خرامیدن ز رفتارش گرفت
4 هندوی دزد پریشان کار یعنی زلف را سر همی برد و همانا بر سر کارش گرفت
5 کنج درویشی ست در عالم خیالی را و بس گنج مقصودی که بعد از رنج بسیارش گرفت