1 دل ز روی تو دور نتوان کرد با رخت یاد حور نتوان کرد
2 جور تو در رخ تو نتوان گفت گله اندر حضور نتوان کرد
3 چشم بد دور از چنان رویی که از او چشم دور نتوان کرد
4 همچنان ساده خوشتر است لبت کان شکر را به زور نتوان کرد
5 به زبانی که یابم از چو تویی خویش را در غرور نتوان کرد
6 گه بگریم، گهی غزل خوانم دل بدین ها صبور نتوان کرد
7 بخت باید نه زیرکی که به جهد ماتم خویش سور نتوان کرد
8 سوخت چون شمع جانم وزین شمع کار خسرو به نور نتوان کرد