بشکست دل تنگ من خسته از خواجوی کرمانی غزل 115

خواجوی کرمانی

آثار خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

بشکست دل تنگ من خسته کزین دست

1 بشکست دل تنگ من خسته کزین دست مشاطه سر زلف پریشان تو بشکست

2 دارم ز میان تو تمنای کناری خود را چو کمر گر چه به زر بر تو توان بست

3 عمری و بافسوس ز دستت نتوان داد عمر ار چه به افسوس برون می‌رود از دست

4 از دیده بیفتاده سرشکم که بشوخی بر گوشهٔ چشم آمد و برجای تو بنشست

5 تا حاجب ابروت چه در گوش تو گوید کارد همه سر سوی بنا گوش تو پیوست

6 ای دانه مشکین تو دام دل عشاق از دام سر زلف تو آسان نتوان جست

7 معذورم اگر نیستم از وصل تو آگاه کانرا خبرست از تو کش از خود خبری هست

8 گویند که خواجو برو از عشق بپرهیز پرهیز کجا چشم توان داشتن از مست

عکس نوشته
کامنت
comment