1 دل رفت ز تن بیرون دلدار همان در دل افتاد سخن در جان گفتار همان در دل
2 گفتم بکنم یادش ماند که بماند جان شد کیسه همه خالی طرار همان در دل
3 یک شهر پر از خوبان ده باغ پر از گلها صد جای نهم دیده، دلدار همان در دل
4 قربان شومی بهرش کافزون شودی عمرش با جان خود این خواهم، با یار همان در دل
5 نی بگسلم از مویش کز شرم مسلمانی تن را به نماز آرم، زنار همان در دل
6 در کعبه و بتخانه هر جا که رود خسرو دل باد ز تو بدخو، دیدار همان در دل