سر فروکن از جلال الدین محمد مولوی غزل 1088

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

سر فروکن به سحر کز سر بازار نظر

1 سر فروکن به سحر کز سر بازار نظر طبله کالبد آورده‌ام آخر بنگر

2 بر سر کوی تو پرطبله من بین و بخر شانه‌ها و شبه‌ها و سره روغن‌ها تر

3 شبه من غم تو روغن من مرهم تو شانه‌ام محرم آن زلف پر از فتنه و شر

4 از فراقت تلفم گشته خیالت علفم که دلم را شکمی شد ز تو پرجوع بقر

5 من ندانم چه کسم کز شکرت پرهوسم ای مگس‌ها شده از ذوق شکرهات شکر

6 پرده بردار صبا از بر آن شهره قبا تا ز سیمین بر او گردد کارم همه زر

7 چند گویی تو بجو یار وزو دست بشو در دو عالم نبود یار مرا یار دگر

8 چون خرد ماند و دل با من ای خواجه بهل ماه و خورشید که دیدست در اعضای بشر

9 چون که در جان منی شسته به چشمان منی شمس تبریز خداوند تو چونی به سفر

عکس نوشته
کامنت
comment