- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خواهد گشود عقده دلهای ریش را در شانه دیده زلف تو احوال خویش را
2 راضی به کم نگشته پی بیش میدود نشناخته است خواجه زجدوار نیش را
3 بر قامت حیات لباس جوانیت کم داشت تر ز رنگ خضابست ریش را
4 گوشت ز کار ماند به فریاد خود برس چشمت ضعیف گشت ببین فکر خویش را
5 تا کی کنی مذاکره عیشهای دوش یک بار هم ملاحظه کن روز پیش را
6 این نفس پیر گبر کجا قرب حق کجا در خانه خدا نبود ره کشیش را
7 در پیش دوست دم زدن از خویشتن خطاست کس با نفس ندیده در آیینه خویش را
8 ظالم شود فقیر چو نرمی ز حد بری گرگست گوسفند چو بیند حشیش را
9 واعظ مباش غافل و محکم بگیر کار یعنی که واگذار بحق کار خویش را