تا کام ماه یکشب از دیدنش از اهلی شیرازی غزل 799

اهلی شیرازی

آثار اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

تا کام ماه یکشب از دیدنش برآمد

1 تا کام ماه یکشب از دیدنش برآمد بسیار شب چو دزدان از روزنش برآمد

2 در دشت از آن غزالان گردند گرد مجنون کز خون دل ریاحین پیرامنش برآمد

3 من مست پیر دیرم کان گلبن سعادت نخل گلی چو ساقی از دامنش برآمد

4 خورشید خود چو دیدم افزود اشک حسرت باور مکن که کامی از دیدنش برآمد

5 آن خرمن گل از خط ننشاند فتنه چندان تا از بنفشه دودی در خرمنش برآمد

6 از بسکه ریخت عاشق از دیده خون بدامن سیلی ز خون دیده تا گردنش برآمد

7 آن باغبان که دایم با سرو ناز نازد کی سرو خوشخرامی از گلشنش برآمد

8 از داغ سینه اهلی چون لاله جامه بر کند با پینه های خونین پیراهنش برآمد

9 هیچ میدانی که آسوده است در بازار عمر آنکه نقد وقت صرف میفروشان میکند

10 هوش زاهد گم شد از دود چراغ مدرسه برق می روشن چراغ تیز هوشان میکند

11 گر بسر رفت آب چشم از سوز دل عیبم مکن کاتش غم همچو دیگم سینه جوشان میکند

12 خامشی بهتر که گر بلبل هزار افغان کند گل به رغم او نظر سوی خموشان میکند

13 عاقلان دانند کز تعریف قارون رند مست نکته سختی بکار سخت کوشان میکند

14 از قبای اطلس خسرو چو اهلی فارغم کان قبا در یوزه از پشمینه پوشان میکند

عکس نوشته
کامنت
comment