1 بر توسن ناز آنپسر میتاخت چون برق یمان تا دیدمش رفت از نظر دیدن همان رفتن همان
2 چون پیر کنعان از جهانبستم نظر از یار خود جاییکه نور دیده ام شد از نظر پنهان روان
3 اول بلطف و مردمی صید خودم کرد آن پری اکنون بجورم میکشد اینم نبود از وی گمان
4 گر خواب راحت بایدت مست در میخانه شو کز همت پیر مغان میخانه شد دارالامان
5 اهلی من مجنون صفت در وادی غم چون صبا سرگشته ام زین غم که شد آن نوغزال از من رمان